
هوای حرم
زبان گشوده ام آقا اجازه ام بدهید
دوباره بارشی از شعرتازه ام بدهید
دوباره می شکفم عطر سیب اگر برسد
ورق ورق کلمات غریب اگر برسد
به شعر می کشم این بار صحن وایوان را
پر از هوای حرم می کنم خراسان را
*
من امشب آمده ام شعله در عدم بزنم
طلسم این شب بی ماه را بهم بزنم
چنان نیامده ام در حریر بنشینم
و گوشه حرمت سربزیر بنشینم
لطافت نفسم با کجا عجین شده است
که وزن سنگ ترین سنگ این زمین شده است
به راه می زنم وآهوانه می گذرم
برای دیدنت از صحن وخانه می گذرم
که در طریق طلب مکث حال عاشق نیست
رسیدن ونرسیدن سوال عاشق نیست
*
به خود نیامدم اینجا مرا صدا کردند
مرا ز نیمه تاریک خود جدا کردند
گلویم از نفسی مستجاب چین خورده است
میان حنجره ام التهاب چین خورده است
گناه کرده وناکرده می طپد در من
هزار بغض ورم کرده می طپد در من
به گریه می زنم از اول سفر با تو
زبانم الکن و گویاست چشم تر با تو
زبان دیگری آورده است اینجا چشم
دو آسمان شتک خورده است اینجا چشم
چقدر چشم بچرخد در این سیاهی ها ؟
چقدر فاصله مابین آب و ماهی ها ؟
دچار این حرمم بال و پر نمی خواهم
من از نگاه شما بیشتر نمی خواهم
چقدر آمدن و بی حضور برگشتن
اشاره کردن و از راه دور برگشتن
چقدر عاشقت آواره جهان باشد ؟
دچار دیدنت از چشم این وآن باشد؟
"رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست "
چه خانه ای که درش سمت آسمان باز است
هوا ی تازه این خانه نذر پرواز است
چه خانه ای که بهشت است پشت پنجره اش
صدای بال می آید ز روی هر گره اش
چه خانه ای که در آن هفت آسمان شادند
فرشتگان به غبار مسافران شادند
رقیق می گذرد هر که زائرش بشود
وضو بگیرد و پلکی مسافرش بشود
حرم نماز بزرگی ست ما نمی بینیم
قنوت روشن گلدسته را نمی بینیم
در آستانه تو بی کلام می بارم
حضور ناسره را ناتمام می بارم
" اگر چه عرض ادب نزد یار بی ادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست "
*
به هست و نیست قسم بی طرب نخواهم رفت
دوباره باز به اعماق شب نخواهم رفت
بگو حرارت نقاره را برافروزند
فروغ مشعل سی پاره را برافروزند
شعرها و دلنوشته هاي حسين ابراهيمي
|